همیشه هم دست آدم به نوشتن نمی ره یا لب آدم به گفتن. گاهی فقط دوست داری بشینی یه جای خلوت که کسی کاری به کارت نداشته باشه. غرق بشی تو خیال خودت. به اون فکر کنی. به حرفهای خوبی که بهت زده. به قیافه اش وقتی که باهات مهربون بوده. ته دلت دوباره و چند باره قیلی ویلی بره از کیف. کیفش بیاد پایین تیر بکشه تا زیر شکمت. یاد حرفهای هیجان انگیزش بیفتی. تصورش کنی. داغ بشی...
بعد دوباره برگردی وسط اون آدمهایی که هیچی ازت نمی دونن و تو نمی خوای که بدونن.
No comments:
Post a Comment