Friday, July 25, 2014

اشتباه

نوشته قبلم همه اش کشک بود! اشتباه بود. آدم هیچوقت نباید موقع عادت ماهیانه احساساتش رو جدی بگیره. حالا که چند روز گذشته می بینم همه چیز عادی شده. دوباره برام شده یک دوست معمولی. هیچ حس خاصی نیست جز دوست داشتن معمولیِ یک دوست معمولی. خوشحالم که در مورد این حس تازه با کسی حرف نزدم. وگرنه حالا مجبور بودم برای اینکه ضایع نشم تا آخر خط برم!!!

Thursday, July 17, 2014

گربه شرودینگر

 مگه نمی شه همزمان دو نفر رو دوست داشت؟ عشق که نیست. دوست داشتن معمولیه. معمولی؟ چه چیزی باعث می شه یه چیزی معمولی باشه یا نباشه؟ این چه احساسیه که من دارم؟ من که الان دو و نیم ماهه دارم جلوی خودم رو می گیرم. هر کاری تونستم کردم که ازش خوشم نیاد. گفتم دوست معمولی هستیم. تا دیروز هم بودیم. حتی تا همین امروز صبح. فقط نمی دونم چرا عصر که دیدمش تمام زحماتم نقش زمین شد. شاید باید بگذارم به حساب احساساتی بودن ماهانه ام. باید صبر کنم ببینم چند روز بعد چطور می شه... امروز ولی چقدر می خواستمش... و الان که از دور به خودم نگاه می کنم فکر می کنم چه آدم بدی هستم من. هر چند ماه دلم میره یه جای تازه. نمی تونم یک جا بندش کنم. مثل گربه است. تا وقتی می خواد بمونه از دل و جون می مونه. اما همین که فکر می کنی دیگه نشست و مال تو شد می بینی گذاشت رفت. کجا؟ خودش هم نمی دونه. فقط اهل موندن نیست. اهل رفتنه... دل من همونجوره. بد نیست، پلید نیست. فقط نمی دونم چرا موندگار نمی شه.
به اون فکر می کنم که آیا از شنیدن این خبر ناراحت می شه؟ آیا دلم می خواد که بشه؟ اگه ناراحت نشه چی؟ می دونم هنوز احساس اون برام مهمه. می دونم هنوز دوستش دارم. می دونم هنوز وقتی می بینمش حالم عوض می شه. پس این احساس تازه ی لعنتی چیه؟ مگه می شه این گربه همزمان چندجا باشه؟

Wednesday, July 16, 2014

اتفاق تازه

یه وقتهایی خیلی دوست دارم باشه. بیشتر از اینکه خودش رو بخوام احتیاج به حرف زدن دارم. احتیاج دارم یه نفر باشه که بشه باهاش از همه چیز گفت. بدون اینکه فکر کنی کجاها رو باید سانسور کنی چون نمی فهمه، یا چون قضاوت بد می کنه، یا چون سوء استفاده می کنه. یه نفر لازم دارم که مثل خود خودش باشه... چرا من همه چیزم رو اینقدر راحت بهش می گم؟ چرا از ته و توی زندگی شخصی من خبر داره؟ می دونم هنوزم چیزایی هست که نمی دونه. با اینحال بیشتر از هر دوست صمیمی ای منو می شناسه... کاش می تونستم این اتفاق تازه رو هم بهش بگم. از سر شب هزاربار فکر کردم که بهش بگم یا نگم؟ گفتنش احتمالا اون رو اذیت می کنه. نگفتنش خودم رو...
از کسی خوشم اومده...

Wednesday, July 2, 2014

وقت بد برای وبلاگ نوشتن

بالاخره ازش پرسیدم. باید تکلیفم روشن می شد با این رابطه. بهش گفتم تو از این رابطه چی می خوای؟ گفت باید فکر کنم جواب بدم. چند روز طولش داد. گفت دارم روش فکر می کنم. فکر کنم با خودش درگیری داشت. با این مسئله که از این رابطه چی باید بخواد! چی دلش می خواد و چی حق داره که بخواد... آخرش اومد گفت یه دوست داشتن کنترل شده می خوام. یه غیرت از راه دور. یه حساسیت ایرانی... همین ها رو فقط گفت. برای من اما کامل بود. فهمیدم چی می گه و چی می خواد. بهم گفت به خودش حق نمی ده بهم بگه چیکار کنم یا نکنم. فقط می تونه بگه چی دوست داره. بهش گفتم منم دوست دارم به خواسته هات توجه کنم... نمی دونم چرا این حرفو زدم. احساساتی شده بودم شاید؟ شاید هم واقعا دوست دارم توجه کنم به خواسته هاش. به چیزی که می خواد ازم. اگه بهم باید و نباید می کرد اصلا توجه نمی کردم. نمی تونم توی یه چارچوب جدید برم. باید آزادیم رو داشته باشم. اما اینجوری که گفت، اینجوری که دیدم می فهمه حق نداره بهم باید و نباید بکنه، باعث شد دوست داشته باشم خودم چارچوبم رو طبق خواسته های اون بسازم. و خب چون خودم ساختمش هروقت هم بخوام خودم خرابش می کنم و ازش رد می شم. احساس آزادی بیشتری دارم اینجوری. 
بعد هم برای اولین بار بهش گفتم دوستش دارم. همونجوری که می شه حدس زد ترسید! گفت زندگیت به هم نریزه. بهش گفتم که این دوتا مسئله هیچ ربطی به هم نداره و قرار نیست کوچیکترین آسیبی به زندگی من وارد بشه. خیالش راحت شد.
تا چند روز خیلی عشقولانه بود. هر روز ازم خبر می گرفت. هر روز مهربون بود. هر روز حرف می زد حتی اگه شرایطش سخت بود. الان همه چی دوباره به حالت قبل برگشته. سه چهار روز یه بار میاد یه حال و احوالی می کنه اگه من باشم. اگه نباشم برام پیغام نمی گذاره. رابطه ی عجیب و غریبیه. می دونم. ولی تو شرایط من رابطه ی غیر عجیب و غریب داشتن عجیبه!!!
الان و در حال حاضر هیچگونه احساسی ندارم. نه به این رابطه نه به صورت خاص به اون. الان سطح انرژیم اونقدر پایینه که نسبت به هیچ چیز و هیچکس هیچ احساس و هیجانی ندارم. الان شاید بهترین وقت برای وبلاگ نوشتن نبود. ولی تنهاییم زیاد شده و لازم داشتم یه جایی حرف بزنم. کاش کسی اینجا رو می خوند...