Tuesday, June 3, 2014

میوه ممنوعه

دلم باز هم نوشتن می خواد. اونقدر حرف نگفته توی دلم انبار شده که دارم می ترکم. حرفهام رو تمام و کمال به هیچکس نمی تونم بگم. به هیچکس هیچکس هیچکس. حتی اینجا هم دارم خودم رو سانسور می کنم. برای هرکسی یه قسمتش رو سانسور می کنم. تجربه ی تلخی که ازش حرف زدم اگه یه چیز یادم داده باشه اینه که مردم بدجوری آدم رو قضاوت می کنند. این که به هیچکس نمی شه اعتماد کرد. و اگه تصمیم داری با علم به اینکه مردم حرف می زنند و قضاوت می کنند و اذیت می کنند باز هم بی پرده خودت باشی، باید خیلی محکم و قوی باشی. باید بگی بله من اینم. هیچکس هم اگه تایید نمی کنه مهم نیست. 
شاید اشکال کار اینجاست که من خودم خیلی از خوب بودن خودم مطمئن نیستم. خیلی نمی دونم این کاری که دارم می کنم آیا کار غلطیه یا بدون اشکال؟ نمی دونم توی زندگی باید اول به خودت وفادار باشی یا به شریک زندگیت؟ 
من سی سال وفاداری به دیگران رو، خوب بودن از نگاه دیگران رو، پاکیزه بودنِ تعریف شده رو انتخاب کردم. حالا یه مدت کمی هست که خودم رو انتخاب کردم. شادی خودم. رضایت خودم. لذت خودم. و این کار می دونم به هیچکس دیگه ای تاحالا ضربه نزده و نخواهد زد. با همه ی اینها این کارها از دید جامعه تاییدشده نیست. از دید هیچکس تایید شده نیست. حتی از دید خودم!!! 
گیجم. گنگم. خودم با دست خودم سیبی رو چیدم که ممنوعه بود. دارم از مزه اش لذت می برم اما با هر گازی که می زنم تمام وجودم لرزه می گیره از اینکه دارم کار خلافی می کنم. هم دوست دارم به همه از مزه ی این سیب بگم هم جرات ندارم حتی با نزدیکترین کسانم در مورد چیدن سیب حرفی بزنم. و تا وقتی تکلیفم با خودم مشخص نیست این سکوت و این دیواری که دور خودم کشیدم که دیده نشم و این تنهایی مطلق ذره ذره منو دیوانه می کنه...

No comments:

Post a Comment