Friday, August 1, 2014

حس ملایم

بهش گفتم. از احساس جدید هفته ی پیشم براش حرف زدم. اصرار کرد که بدونه در مورد کی حرف می زنم. گفتم. خندید. نمی دونم چون قول داده بود قشقرق به پا نکنه خندید یا واقعا به نظرش اتفاق جالبی بود! گفت داره آروم آروم مخت رو می زنه. گفتم نه. می دونم از طرف اون هیچ حسی نیست. هیچ هیچ هیچ. گفت من مردا رو می شناسم. گفتم تو رفتارشو با من ندیدی. گفت پس احمقه!
ته دلم دوست داشتم بگه این دقیقا رفتاریه که مردها می کنند که مخ زنها رو بزنن. بگه این رفتارو وقتی می کنند که از طرف خیلی خوششون بیاد. خیلی چیزا دوست داشتم بگه. اما خودم هم می دونم واقعیت چیز دیگه ایه. واقعیت اینه که هیچ احساسی نسبت به من توی دلش وجود نداره. اوایل یه چیزایی بود، یه چیزای هیجان انگیز و وسوسه کننده و مرموز و شادی آور. الان اما هیچی نیست. اینو می دونم و نباید خودم رو بیخود گول بزنم. از طرف من هم اون احساس شدید هفته ی پیش از بین رفت. یه جریان ملایم احساس دوست داشتن روی دلم هست که دارم سعی می کنم کمرنگتر و کمرنگترش کنم...

No comments:

Post a Comment