Wednesday, January 21, 2015

کات - تا اطلاع ثانوی!

چند وقتی بود که رابطه مون عجیب شده بود. از یک طرف من سر لج و لجبازی توی دلم گفتم کاری می کنم که عاشقم بشی و آرزوت باشه با من زندگی کنی. از اون طرف اون حرفهای عجیب می زد. بارها بهم گفت من اگه با تو زندگی می کردم چقدر خوب بود. بارها وقتی از اون پیشش غر می زدم بهم گفت ولی من اینجوری نیستم. من فلان خوبیها رو دارم. شروع کرده بود به غیرمستقیم گفتن اینکه با بودن من زندگیش خوب شده. همین ها شد که من از خودم بازی خوردم. به خودم که اومدم دیدم وقتهای بیکاری دارم بهش فکر می کنم و به روزهایی که باهم زندگی می کنیم و چقدر همه چیز خوب و شیرینه. به خودم که اومدم دیدم که به جای اینکه او رو عاشق خودم کنم، من دارم بیشتر و بیشتر به سمت خواستنش کشیده میشم. به خودم که اومدم دیدم بدجوری دارم آسیب می بینم.
قطع کردم. یکهو. سر یک نیمچه دعوا. البته موقت. ولی این موقت مثل دفعه پیش نیست. یک بار چند وقت پیش وقتی بهش گفتم شاید رابطه من به خاطر حضور تو داره روز به روز بدتر می شه خودش پیشنهاد داد مدتی باهم حرف نزنیم. و من قبول کردم. اما دقیقا از فردای اون روز هر روز بهم پیغام داد. هر روز! و من گاهی جواب می دادم که پیغام نده انقدر! و آخرش هم نتونستم طاقت بیارم. و البته بهانه هم جور شد. مطمئن شده بودم که مشکل از حضور اون نیست. برای همین رابطه از سر گرفته شد.
این بار اما وقتی ازش خواستم حرف نزنیم مصمم بودم. نمی خواستم بیشتر از این آسیب ببینم. باید خودم رو از نو بسازم. باید روی پای خودم بایستم. این بار هم هر روز برام پیغام می فرسته. اما من نه تنها جواب نمیدم، که حتی خیلی مواقع کلا فراموشش می کنم. یادم می ره که چنین کسی بود در زندگیم. بهش فکر نمی کنم.
و گاهی از خودم وحشت می کنم که چه راحت می تونم فراموش کنم اگر بخوام. فقط و فقط اگر بخوام!
نه روزه که حرف نزدیم و من حالم خیلی خوبه :)

No comments:

Post a Comment