Thursday, July 17, 2014

گربه شرودینگر

 مگه نمی شه همزمان دو نفر رو دوست داشت؟ عشق که نیست. دوست داشتن معمولیه. معمولی؟ چه چیزی باعث می شه یه چیزی معمولی باشه یا نباشه؟ این چه احساسیه که من دارم؟ من که الان دو و نیم ماهه دارم جلوی خودم رو می گیرم. هر کاری تونستم کردم که ازش خوشم نیاد. گفتم دوست معمولی هستیم. تا دیروز هم بودیم. حتی تا همین امروز صبح. فقط نمی دونم چرا عصر که دیدمش تمام زحماتم نقش زمین شد. شاید باید بگذارم به حساب احساساتی بودن ماهانه ام. باید صبر کنم ببینم چند روز بعد چطور می شه... امروز ولی چقدر می خواستمش... و الان که از دور به خودم نگاه می کنم فکر می کنم چه آدم بدی هستم من. هر چند ماه دلم میره یه جای تازه. نمی تونم یک جا بندش کنم. مثل گربه است. تا وقتی می خواد بمونه از دل و جون می مونه. اما همین که فکر می کنی دیگه نشست و مال تو شد می بینی گذاشت رفت. کجا؟ خودش هم نمی دونه. فقط اهل موندن نیست. اهل رفتنه... دل من همونجوره. بد نیست، پلید نیست. فقط نمی دونم چرا موندگار نمی شه.
به اون فکر می کنم که آیا از شنیدن این خبر ناراحت می شه؟ آیا دلم می خواد که بشه؟ اگه ناراحت نشه چی؟ می دونم هنوز احساس اون برام مهمه. می دونم هنوز دوستش دارم. می دونم هنوز وقتی می بینمش حالم عوض می شه. پس این احساس تازه ی لعنتی چیه؟ مگه می شه این گربه همزمان چندجا باشه؟

No comments:

Post a Comment