Sunday, April 20, 2014

بازی

چند روزی نبود. می دونستم احتمالا سفر رفته. برای رابطه مون نگران نبودم. دلم کمی تنگ شده بود که اگه نمیشد عجیب بود! تا اینکه پریروز بهم زنگ زد. فهمیدم برگشته. دلم نخواست جواب بدم. فکر کردم نمی خوام هروقت که اون نبود منتظر باشم و هروقت که اومد من آماده باشم. دلم خواست یه وقتهایی اون هم منتظر بمونه. اینه که جواب ندادم. دیروز باز زنگ زد. نمی تونستم زیاد حرف بزنم برای همین باز جواب ندادم. امروز فقط پیغام داد. منتظر فردام که جواب بدم. ولی شاید فردا اصلا زنگ نزنه. اونوقت دوباره منم که می رم توی خماری! ولی تا فردا نشده این منم که دارم باهاش بازی می کنم و همونقدر که گربه از بازی با موش لذت می بره منم از این بازی لذت می برم. ته دلم حس می کنم که اونم لذت می بره!

No comments:

Post a Comment